حرف هایم برایت ته کشیده... واقعا نمیدانم این منم که دیگر حرفی ندارم ؟! یا این تویی که گوش هایت از حرف های من پر شده و دیگر نمی شنوی!؟ گاهی دلم میخواهد بیایم در گوشی چند کلمه حرف حساب بزنم و بروم و دیگر برنگردم.... ولی نمی دانم چرا تو با بقیه فرق داری! هربار که زد به سرم از دست کارهای به ظاهر ناعادلانه ات به ده ثانیه هم نکشید که پشیمان شدم و نیامده و در گوشی حرف ناحساب نزده دو دستی چسبیدمت...که نروی حتی همین الان که دو خط اول را نوشتم پشیمان شدم! ولی می نویسم تا فراموش کنم این دو خط را! و اینکه یادم نرود با کسی حرف می زنم که مثل هیچ کس نیست،در عین حالی که هست! که یادم نرود که تو هنوزهم خدایی...و من هیچ...
C†?êmê§ |